??-یک بار دیدم زیر لباس های من روی بند رخت یک لباس عربی پهن شده.پرسیدم«مهدی این لباس مال شماست؟»
گفت«آره.»
گفتم«کجا بودی مگر؟»
گفت«همین طوری،هوس کرده بودم لباس عربی بپوشم.»
گفتم«رفته بودی دبی؟مکه؟»
گفت«نه بابا،ما هم دل داریم.»
با موتور زذه بود رفته بود کربلا.
همسر شهید مهدی زین الدین